چهل و پنج ثانیه

ساخت وبلاگ

توی ترافیک چهل و پتج ثانیه ای بودم.یهو راننده ماشین جلویی پیاده شد و خیلی با طمانینه به سمت ماشین من آمد و خواست با من حرف بزند.پنجره را پایین کشیدم و با یک مرد تقریبا شصت ساله روبه رو شدم که ته چهره اش شبیه زبل خان بود و سیگاری هم به لب داشت.متعجب نگاهش کردم و گفتم:

- بفرمایید؟

- ببین می خوام یه نصیحتی بهت بکنم.

- بفرمایید؟

- اینقدر صندلیت رو نکش جلو.یه ذره ببر عقب هم واسه خودت خوبه و هم راحت تر رانندگی می کنی!

- چشم حتما!

و رفت.ده ثانیه هم از چراغ قرمز مانده بود هنوز!

◇ درست می گفت.من صندلی را زیادتر از معمول جلو می کشم.چون احساس تسلط بیشتری بر پدال ها به من می دهد.اما،چطور ان پیرمرد - حالا نه خیلی هم پیرمرد- متوجه شده این موضوع شده بود را نمی دانم.که البته زیاد هم مهم نیست که بدانم یا نه.ولی آن احساس مسئولیت پذیری اجتماعی اش واقعا برایم قابل باور نبود.

پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 21 تاريخ : چهارشنبه 6 دی 1402 ساعت: 20:09