برگشت تب

ساخت وبلاگ

تب طولانی و دردناکی بعد از نوشتن پست دیشب گریبانم را گرفت.تا ساعت سه و نیم شب را یادم است که بیدار بودم و باور نمی کردم این دنیا با تمام پیچیدگی های ارتعاشی و فرکانسی اش اینقدر باهوش و پفیوز باشد.من فقط دو خط نوشته بودم از تب و لرز بدم می آید و از لرز بیشتر.این که مدح و سنایش تب نبود.فقط یک واقعیتی بود که دلم خواسته بود بنویسم و نمی دانم چرا تب انقدر جدی گرفته بودش که تا سه و نیم نگذاشت بخوابم هیچ.بعد از بیدار شدن در ساعت شش صبح هم همچنان با من بود و بر فرق سرم می کوبید و البته چشم ها و دندان هایم هم درد می کرد و بدتر از همه تهوع هم داشتم.

بجای اداره،رفتم دکتر.همان اول صبح که دکتر هنوز نیامده بود.حوصله انتطار نداشتم و خواستم برگردم که برخورد کردم به دخترعمویم که می خواست برای دخترش که گویا یک جایی در لگنش خالی و خالی تر می شود،وقت بگیرد.دخترش ورزشکار است و من دلداریش دادم که شاید استخوانی در رفته و یا همچین چیزی.ولی خیلی نگران بود و با هم رفتیم و وقت گرفت و من رساندمش خانه و تا برگردم حدس زدم دکتر آمده باشد.برگشتم بیمارستان و دکتر بود و خیلی زود نوبتم شد.برای دکتر شرایط را توضیح دادم و میگرن تشخیص داد.توضیح دادم که میگرن نیست و tension است و سابقه دارم.

دکتر توضیخ بیشتری خواست و من هم فقط اشاره کردم که این روزها فشار عصبی زیادی را احساس می کنم و در چنین شرایطی چنین سردردهایی برای من دور از انتطار نیست.فقط این بار احساس می کنم کله ام تا قسمت پیشانی منجمد شده است و خون نمی تواند به پایین بدن پمپاژ شود.فک کنم حرفم خیلی غیر علمی و کوچه- بازاری بود.چون دکتر تصمیم گرفت کلا آن را نشنیده بگیرد.اما،من واقعا احساس می کردم یک پنجم جمجمه ام متجمد شده است و بخاطر همین دکتر رفته بودم.وگرنه بقیه علایم که برای من عین سریال تکراری قابل انتظار است.نتیجه چه شد؟ سرم و آمپول!

خوب هستم؟نه.انجماد مغزم؟سرجایش است.تب؟دارم.سردرد؟ لشدید.ا(ی جان لشدید.این کلمه را چقدر من دوست دارم).فشار عصبی؟ زیاد.استرس؟ وحشتناک.قدرت بدنی؟ در حد حلزون.تمرکز؟در حد جلبک.حرکت؟مثل لاک پشت.فحش و فضیحت و ناسزا؟ مسلسل وار.اوضاع کار؟خروار خروار.وضعیت روحی؟ خراب.آرزو؟ سلامتی.موود؟خسته.‌کشش؟ندارم.چاره؟سفر.تحمل؟صفر.تهوع؟ادامه دارد.غم؟ دارد دورم می گردد.اعصاب؟سگی‌.فرکانس؟ پارازیت.مسیر؟مه آلود.چه مرگم است؟نگرانم.

پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 17 تاريخ : سه شنبه 12 دی 1402 ساعت: 15:42