سیاهچاله

ساخت وبلاگ

سارا برای کاری به محل کار من آمده بود و از بس توسط همکاران پفیوز من منتطر گذاشته شد که تصمیم گرفت برود و اعلام کند هیچ نسبتی با من ندارد و اتفاقی من را دم در دیده است بلکه کارش راه بیفتد!

قبلا از میزان عزیزی خودم پیش روسا برای سارا گفته بودم و سارا برای دیدن وضعیت رقت بار جایی که کار می کنم آمادگی ذهنی داشت.اما،هیچ ایده ای در مورد آن رفتارهای بی ادبانه همکارانم نداشت!

واقعا هم نمی دانم امروز در مغز آن کله پوک ها چه گذشته بود که اول صبح سه نفرشان کلا جواب سلامم را ندادند و یک نفرشان کاری که مربوط به خود من بود را بدون هیچ دلیلی انجام نداد!

خوشبختانه دنبال دلیل برای رفتار آدم ها نمی گردم.چون دلایل افراد برای بروز چنان تکانه های نابهنجاری ممکن است به بیگ بنگ برگردد که تحلیل و آنالیزش در تخصص هیچ بنی بشری نیست!

خوش خوشان و بدون آنکه بگذارم سطح و مدار و فرکانسم را پایین بیاورند،مشغول کارهایم شدم تا اینکه سارا برای انجام کارش،پیش من آمد و ناجوانمردانه آماج حملات روانی یک عده دیوانه قرار گرفت!

کار سارا البته که با کلی تاخیر انجام شد و سیاهی برای زغال ها ماند و برای تجدید قوا به اتاق من رفتیم و انتظار داشتم سارا برای من دل بسوزاند.اما،این بشر با دیدن چشم انداز برفی زاگرس گفت:

- یه جوری در مورد محل کارت حرف می زدی که فکر می کردم توی یک اتاق نمور و تاریک کار می کنی شبیه سیاهچاله ها!

◇ ایا من شرایط را خیلی بدتر از آنچه که هست،می نمایانم؟نمی دانم.

پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 17 تاريخ : دوشنبه 16 بهمن 1402 ساعت: 13:25