گلادیاتورها

ساخت وبلاگ

در ذهن من که باید اعتراف کنم به شدت قالبی است زن تحصیلکرد معادل است با بزرگانی مثل؛ ویرجینیا وولف،سوزان سانتاگ،ماری کوری و مرحوم مریم میرزاخانی.

هدف پنهان من از انتخاب روانشناس خانم برای آن جلسه تغییر نگرش عده ای از مدیران سازمان نسبت به زن تحصیلکرده بود و البته کمی یادگیری و اندکی تغییر رفتار.

منتطر خانم دکتر روانشناسی بودم که بیاید و احترام همه را برانگیزد.کلاس پر از شور و خلاقیت و کسب مهارت های رفتاری راه بیندازد و طرحی نو دراندازد.

1.خانم دکتر قرار بود ساعت هشت در کلاس باشد و هشت و بیست دقیقه شد و نیامد.هشت و نیم رسید و توضیح داد دنبال جای پارک بوده است.معذرت خواهی هم کرد.

☆ اولین red flag همین بود.

2.بجای یک خانم چهل و هشت ساله،یک خانم بیست و دو ساله دیدم که بسیار هم زیبا بود.با آرایش زیاد و لب هایی پروتز شده و مژه مصنوعی و رژلب اکلیلی.تنها چیزی که در ظاهرش پسندیدم،کیف و کفشش بوددکه‌ خیلی با سلیقه انتخاب کرده بود.چرم قهوای پوست ماری.البته از اکستنشن موهایش خوشم نیامد.

3.در عرض نیم ساعت با زندگی خصوصی خانم آشنا شدیم و فهمیدیم که خانواده پدری خانم نه تنها پولدار و نامدار بوده اند که خود خانم هم ابرقهرمانی است برای خودش.مثلا وقتی داشته است دکترا می خوانده است،هفته ای سه بار پدرش را برای دیالیز می برده است بیمارستان و توی پارک بیمارستان مقاله می نوشته است و در ضمن مقاله نوشتن سیصد بار می رفته است به پدرش سر می زده است و بر می گشته است سر درس هایش.در حالیکه غدای بچه ها و مدرسه آنان را داشته است و مشکلات زندگی با شوهری که همیشه در ماموریت بوده است.

☆ کم کم از خانم بدم امد.اصولا از کسانی که به اصل و نسب شان مخصوصا پول و پله اصل و نسب شان افتخار می کنند،بدم می آید.

4.کم کم مباحث شروع شد و ما فهمیدیم چون در طول تاریخ مردان در جنگ بوده اند،همچنان انگار در جنگ هستند و هیچ مهارتی در ابراز احساسات ندارند و همین عدم مهارت باعث عقده ای شدن همه زنان مرحوم طول تاریخ و زنده فعلی شده است‌.طوریکه زنان مجبور شده اند، یگی از پسرانشان را به عنوان شوهر برای خودشان تربیت کنند.

☆ قلبم به تپش افتاد.رسما دلشت شر و ور می گفت.

☆احتمالا شوهر خودش را یکی از ان پسران می دانست.

5.کمی دیگر هم گذشت و خانم با زرنگی مباحثی را مطرح می کرد که به خودش برگردد.مثلا مثال زد که آدم داریم ۲۸ ساله که پنجاه ساله به نظر می رسه و برعکس.این مثال یخ آقایان را شکست و زمزمه ها شروع شد.خودش گفت:

- می دونم به چی دارین فکر می کنین.من بیست و هفت سالمه!

بدین ترتیب تمام توجه ها را جلب کرد.یعنی قبلا هم جلب کرده بود.اما،این بار صد درصدی شد.یاد نبرد گلادیاتورهای رم باستان افتاده بودم در حالیکه آنچه می دیدم دافی بود که مثل پروانه بال می زد و چهل و پنچ مروی که گردش می سوختند.

☆ به مرحله فحش دادن به کسی که این خانم را معرفی کرده بود،رسیده بودم.

☆ ایتکه توجه ها را جلب کرده بود من را ناراحت نکرده بود.اصولا من ایشان را آورده بودم برای جلب چیزی خیلی بهتر از توجه یعنی احترام.اینکه توجهی که قرار بود به مطالب و موضاعات علمی جلب شود،به یک پلنگ جلب شده بود،من را ناراحت می کرد.

6.کمی دیگر گذشت و مباحث نگویید خسته نباشید بگویید خدا قوت و آن جهار تا ورد مطرح شد که دیگر خون،خونم را می خورد.رسما گند زده بودم.نتیجه یک ماه تلاش و پیگیری و چانه زنی شده بود،برگزاری یک جلسه برای یک خانم که همزمان عناوین دکتر و روانشناس را یدک می کشید و عملا زندگی خصوصی خودش را به رخ می کشید و روانشناسی زرد درس می داد و پیچ اینستاگرامش را تبلیغ می کرد.

☆ عملا استارت بازار مکاره لاس زدن زده شد.ه بود.

7. یک تنفس داده شد و آرایش خانم تجدید شد و ما رفتیم برای کورس بعدی یادگیری حماقت.البته،از نظر همکاران بسیار علمی و سطح بالا و مفید برای زندگی شخصی شان بود و این بیشتر دل من را می سوزاند و به من احساس گناه می دهد.باعث و بانی آموزش اشتباه شده بودم با چهل و پنج تا ادم که هیچ شکی در درست بودن مطالب مزخرفی که می شنیدند،نداشتند.

☆ دلیل اصلی ناراحتی من این است که هنه صف بستند و وقت گرفتند که بروند پیش خانم برای مشاوره و حل کردن مشکلات شخصی شان.

خلاصه:

1. از خانم بدم آمد؟ بله.

2.چرا؟ زیرا بجای یک خانم تحصیلکرده،محترم و باسواد با کسی مواجه شده بودم نه تحصبلات داشت و نه احترام و نه سواد.بله.افراد زیادی سطحی و پرمدعا هستند و من از انها بدم نمی آید.زیرا زمینه جولان را برای انها فراهم تکرده ام و سطحی و بیسوادی انها هیچ ربطی به من‌ ندارد.اما،این خانم به من ربط داشت.

در پایان،ذهن و فکر من مشغول این خانم نیست.و نوشته های من برای انتقاد از خودم بود.اشتباه بزرگی مرتکب شده ام و لازم است خودم،خودم را تنبیه کنم.چون از نظر همگان اشتباهم،ته تنها اشتباه نبوده است که درست ترین کار طول خدمتم به حساب می اید.

♡ این پست را در جواب کامنت خانمی به اسم مونا نوشتم که دلیل من را برای بد آمدن از خانم پرسیده بودند.امیدوارم جواب قانع کننده بوده باشد و اگر نیست.لطفا من را در جریان بگدارید

پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 16 تاريخ : دوشنبه 16 بهمن 1402 ساعت: 13:25