پرژین

متن مرتبط با «گلایه ها» در سایت پرژین نوشته شده است

سوارهای بی خبر از پیاده ها

  • هواشناسی پیش بینی کرده است که از دو شنبه به بعد دو سوم کشور را باران فرا می گیرد.این خبر را اگر هفته قبل می شنیدم احتمالا حسابی خوشحال می شدم.چون پیش بینی های برف و باران همیشه من را خوشحال کرده است.که منطقی هم هست.هوا هم قبل از باران هم در حین باران و هم پس ار باران معرکه می شود و برف را هم که دیگر نگو.اما،این بار با خواندن این خبر غم کوچکی چون صاعقه تیزی از قلبم گذشت‌.یاد نم خانه افتادم و استنشاق بوی نم که مثل اسید گلویم را می سوزاند و می خراشد و نفسم را بند می اورد و سرفه ها و تنگی نفس های بعدش هم که بماند.برای لحظه ای ارزو کردم باران نبارد و برای چند ساعت بعدش بهت زده بودم از اینکه چنین آرزویی از اینکه چنین کرده بودم! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • سشوارها خاموش

  • خانمی که داشت موهای من را براشینگ می کرد،خوابش می آمد و دلش می خواست هر طوری شده از زیر کار در برود.بنابراین وقتی سشوار را خاموش کرد حدس زدم می خواهد دست از کار بکشد و برود بخوابد.اما،تمام تصورم اشتباه بود.چون سشوارهای دیگر آرایشگاه هم همه با هم خاموش شدند و کسی گوشی را دست صاحب اصلی آرایشگاه داد.خانم آرایشگر اصلی گوشی را برداشت و با مردی آنطرف خط شروع کرد به صحبت کردن.اسپیکر گوشی روشن بود و کل آرایشکاه واضح و بی خط و خش تمام مکالمه این ور و آن ور خط را می شنید.یعنی بدبختی عجیبی بود که نمی شود توصیف کرد.احتمالا همه تجربه شنیدن لاس زدن تلفنی کسی را دارند.اما،در بیشتر موارد فقط حرف های یک ور خط قابل شنیدن است که آن هم حال ادم را به هم می زند- یاد ازدها و لاس زدن هایش افتادم- بعد شما فکر کن،حرف های دو طرف را بشنوی.برداشت اولم این بود که لابد این نسل اینطوری هستند و ته دلم ترسیدم که مجبور شوم همه مکالمه را گوش دهم.اما، این تصورم هم اشتباه بود با کمال خوشحالی.زیرا خانم ارایشگر اصلی مکالمه را در چند ثانیه جمع کرد و گوشی را قطع کرد.گوشی که قطع شد ارایشگر خواب الود من رو به رییسش گفت:- این اسپیکر گوشیت رو درست کن پای شرفت!یک نفس راحت کشیدم.پس اسپیکر گوشی مشکل داشت و خوشبختانه مخ نسل جوان تا این حد عیب برنداشته است که مکالمات شخصی شان را با کل جمعیت کره زمین به اشتراک بگذارند. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • گلادیاتورها

  • در ذهن من که باید اعتراف کنم به شدت قالبی است زن تحصیلکرد معادل است با بزرگانی مثل؛ ویرجینیا وولف،سوزان سانتاگ،ماری کوری و مرحوم مریم میرزاخانی.هدف پنهان من از انتخاب روانشناس خانم برای آن جلسه تغییر نگرش عده ای از مدیران سازمان نسبت به زن تحصیلکرده بود و البته کمی یادگیری و اندکی تغییر رفتار.منتطر خانم دکتر روانشناسی بودم که بیاید و احترام همه را برانگیزد.کلاس پر از شور و خلاقیت و کسب مهارت های رفتاری راه بیندازد و طرحی نو دراندازد.1.خانم دکتر قرار بود ساعت هشت در کلاس باشد و هشت و بیست دقیقه شد و نیامد.هشت و نیم رسید و توضیح داد دنبال جای پارک بوده است.معذرت خواهی هم کرد.☆ اولین red flag همین بود.2.بجای یک خانم چهل و هشت ساله،یک خانم بیست و دو ساله دیدم که بسیار هم زیبا بود.با آرایش زیاد و لب هایی پروتز شده و مژه مصنوعی و رژلب اکلیلی.تنها چیزی که در ظاهرش پسندیدم،کیف و کفشش بوددکه‌ خیلی با سلیقه انتخاب کرده بود.چرم قهوای پوست ماری.البته از اکستنشن موهایش خوشم نیامد.3.در عرض نیم ساعت با زندگی خصوصی خانم آشنا شدیم و فهمیدیم که خانواده پدری خانم نه تنها پولدار و نامدار بوده اند که خود خانم هم ابرقهرمانی است برای خودش.مثلا وقتی داشته است دکترا می خوانده است،هفته ای سه بار پدرش را برای دیالیز می برده است بیمارستان و توی پارک بیمارستان مقاله می نوشته است و در ضمن مقاله نوشتن سیصد بار می رفته است به پدرش سر می زده است و بر می گشته است سر درس هایش.در حالیکه غدای بچه ها و مدرسه آنان را داشته است و مشکلات زندگی با شوهری که همیشه در ماموریت بوده است.☆ کم کم از خانم بدم امد.اصولا از کسانی که به اصل و نسب شان مخصوصا پول و پله اصل و نسب شان افتخار می کنند،بدم می آید.4.کم کم مباحث شروع شد, ...ادامه مطلب

  • میوشا و رفقا،جاناتان و دوستان،مرغ و پرهایش

  • در_سرویس بهداشتی را باز کردم و با دیدن میوشا و دوستانش آنجا و بپربپرشان،یک دایره ستاره مثل توی کارتون ها دور سرم شروع کردند به چرخیدن.چطور ممکن بود چنین چیزی؟اینطور:دیشب سرویس بهداشتی ها را با یک شوینده قوی شسته بودم و بخاطر پریدن بوی آن شوینده، هواکش ها را کاملا باز گذاشته بودم و میوشا و رفقا هم از فرصت استفاده کرده بودند خفن!چکار کردم:ابنقدر کاری به کارشان نداشتم.خودشان با حیای خودشان از همان پنجره ای که آمده بودند داخل،خارج شدند.حالا هی بگویید گربه ها حیا ندارند.بیا میوشا که دارد!مرغ سنگی درست کردم امروز‌.دستورش را در چند پاراگراف بعد می نوبسم و فعلا این پاراگراف را به ضایعات مرغ اختصاص می دهم که برده بودم بندازم توی سطل آشغال.همین من آشغال ها را برده بودم بندازم توی سطل آشغال.اما جاناتان و دوستانش را در مسیر دیدم که انقدر به من نزدیک شدند که نزدیک دماغشان به دماغم بخور.به جاناتان گفتم که با فاصله دنبالم بیاید.اما،سگ ها حرف نمی فهمد دوستان.آن کلیپ ها همه اش دروغ است.در نتیجه به سرعت به سمت سطل آشغال رفتم.اما،سطل آشغال غیب شده بود.سطل آشغالی که ده سال سرجایش بود ناگهان غیب شده بود.جاناتان و دوستانش گرسنه بودند.من می ترسیدم.هوا سرد بود.چکار کردم:به ناچار به سمت یک سطل آشغال دیگر رفتم که خوشبختانه سرجایش مانده بود.اما،این بار که پشت سرم را نگاه کردم جاناتان غیب شده بود.یعنی هم جاناتان غیب شده بود.هم دوستانش.فکر کنم جاناتان- این سگ نجیب و مغرو- از رفتار من رنجید.آه!طرر تهیه مرغ رژیمی با استفاده از سنگ:شب قبل مرغ رو با زعفران،پودر لیمو،پودرسیر،پاپریکا و فلفل سیاه مزه دار کردم و نمک هم زدم.بعد روی ظرف سلفون کشیدم گذاشتم توی یخچال تا صبح.برای دم کردن زعفران هم توی یک لیوان کوچک ف, ...ادامه مطلب

  • پیشرفت پیشخدمت ها

  • یکی از پیشخدمت ها،نوکر شخصی یکی از مدیران شده است‌.دیروز مدیر مربوطه که یک عوضی به تمام معناست، به من زنگ زد و از من خواست دستورالعملی که سه روز پیش آمده است و در مورد ارتقاء پیشخدمت هاست را به سرعت اجرا کنم.زیرا پیشخدمت مورد نظر ایشان هم شامل این دستورالعمل می شود و اگر ارتقاء نگیرد کل سیستم قفل می شود.توضیحاتی دادم که به این دلیل و آن دلیل نمی شود.چند بار توضیح دادم؟ سه بار و هر بار بیست دقیقه.می فهمید و متقاعد میشد و قطع می کرد.بعد از پنج دقیفه دوباره زنگ می زد و دوباره حرف خودش را می زد.دفعه چهارم قبل از اینکه زر بزند داد زدم :- خیلی خوب آقا.انجام میدم.دست از سرم بردار.خداحافظ- ببیخشید خداحافطناگفته پیداست آن خداحافظ،شروع یک جنگ اعصاب به تمام معناست که بلافاصله بعد از قطع کردن تلفن توسط من و گزارش دادن آن به رییس اداره توسط او شروع شد و فردا ادامه می یابد که باید عرض کنم به درک و جهنم.به فردا فکر کرده ام و بدترین و بالاترین احتمال که می تواند تعلیق و تنبیه و پرت شدن به شهرستان باشد تا بهتربن و کم ترین احتمال که دادن حق به من و سرزنش آن پفیوز باشد‌.نتیجه هر چه بشود واقعا برایم مهم نیست.آنچه که مهم است همین مهم نبودن کل اتفاق و نتیجه احتمالی آن برای من است‌قبلا اگر بود برایم مهم بود که همه بدانند حق با من است و آن ادم چقدر رذل و دورو است.الان تنها چیزی که برایم مهم است این است که کار درست را انجام داده ام.این آدم در حوزه کاری خودش چرخ از چمن همه زیردستانش کشیده است و کسی جرات ندارد بگوید بالای چشمت ابرو است و عادت کرده است به اجرای هر آنچه دستور می دهد در لحظه‌.امیدوارم فهمیده باشد که روش دیگری هم برای برخورد با او و قلدری هایش وجود دارد و گاهی مجبور است هم نه بشنود و هم خ, ...ادامه مطلب

  • سفارش های سرد شده

  • هم کفش و هم کاپشن را دو ماه پیش بصورت اینترنتی خریده بودم و قرار بود بیست روزه به دستم برسند که نرسیدند.کی رسیدند؟کفش دیروز.کاپشن امروز.هر دو تا را هم بک پستچی آورد و هر دو تا را با داد و بیداد به من تحویل داد.البته تقصیر از من بود.حوصله نداشتم بروم کارتن ها را تحویل بگیرم و کمی منتطر ماند.حالا شاید کمی بیشتر از کمی.اما،خیلی زیاد نبود.چی زیاد بود؟بی اعصابی.من از پستچی بی اعصاب تر.پستچی از من بی اعصاب تر.آخر دعوا هم غر زد که:- خانم شما که حوصله نداری بیای بسته ت رو تحویل بگیری،چرا سفارش میدی اصلا؟◇ هیچ کششی به کفش و کاپشنی که سفرش داده بودم،ندارم.انگار که برنج سرد شده ای هستند که دم دستم گذاشته اند. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • مهاجرت

  • سیزده- چهارده سالی است با این صندلی راک رفیق گرمابه و گلستان شده ام.از کتاب خواندن بگیر تا فیلم دیدن و تلفنی حرف زدن و رفتن در بحر تفکر را روی این صندلی راک و در حال تاب خوردن به انجام رسانده ام.اما،دو- سه ماهی است خیلی غیرمنتظره و بدون دخالت مستقیم سیستم خودآگاه، جابجا شده ام و مبل را به صندلی راک نازنیم ترجیح می دهم.نه چرایی این کار را می دانم و نه از چگوتگی دقیق این تصمبم خبر دارم.اما فعلا حدود نیم متر جابجا شدا ام و گرچه نیم متر اصولا مهاجرت به حساب نمی آید.اما،خوب برای شروع بد نیست به نظرم! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • بیماری مریض: تنبلی حاد+خودشیفتگی شدید+ نهایت فرومایگی

  • کسانی که هورامان رفته اند می دانند که مردمان آنجا هر چیزی که بتواند خاک را در خود نگه دارد را به گلدان تبدیل می کنند.از سطل ماست و حلب روغن گرفته تا شیشه نوشابه و لیوان های بستنی.حالا،از خوش شانسی من تنها خانمی که در این ساختمان با من همکار است و از سر اجبار با هم دوست شده ایم از اهالی هورامان است و بنابراین اصلا جای تعحب نیست که توی اتاقش پر از گلدان باشد و همچنین برای سرکار خانم از جا کندن قلمه یک گل از یک گلدان و انتقال آن به گلدان دیگر به مثابه آب خوردن است و چنان با مهارت با یک لنگه قیچی گل را از ریشه در می آورد و تقدیم می کند که انگار تی بگ چای را می اندازد توی آب جوش و در می آورد.این را از این نظر نوشتم که خودم در انجام این کار بسیار ضایع عمل می کنم و هر بار که چنین تلاشی می کنم نتیجه تلاشم به خشک شدن هم قلمه و هم گل اصلی می انجامد.از این رو است که کار مهمی است و مهارت خانم در این کار ستودنی است.تا حالا،از این خانم دو تا قلمه نصیب من شده است که هر دو را از گلدان های اتاق خودش برایم جدا کرده است و یکی از آنها از این رونده های سبز-بنفش است که اسمش را نمی دانم و آن یکی سنسوریایی است که برخلاف سنسوریای خودم از عرض زیاد می شود نه از قد.هر دو تا را توی گلدان کاشتم و حال عمومی هر دوتا تا حالا کاملا خوب بوده است با کمال خوشحالی.اما،،همین خانم دیروز گفت در خانه یک گل دارد که هم گل می دهد و هم بوی خیلی خوبی دارد و قول داد برایم بیاورد و چه خوش قول است این خانم.امروز برایم دو قلمه از آن گل آورد و به به، به آن عطر و بو که انگار مخلوطی بود از بوی پونه و آویشن.یک بوی سرد و خنک که حال آدم را در کسری از ثانیه تغییر می داد.مخصوصا که اگر با انگشت برگهایش را لمس میکردی،تا چند دقیقه بعدش , ...ادامه مطلب

  • برگ های بلال

  • تا نایلون بلاها را دست سارا دیدم،فهمیدم چه فکری در سر دارد و اولین جمله ام این شد:- من بلال نمی خورم!- باشه.علیرغم آن "باشه" سارا بعد از چای و میوه بلند شد و گفت می خواهد بلال کباب کند.- من بلال نمی خورم- حالا بذار درست کنیم- به شرطی که صد تا صفرش رو خودت انجام بدی.من حوصله بلال کباب کردن ندارم- باشهسارا اول برگ های دور یک بلال را جدا کرد و بعد رفت سراغ گاز روشن کردن.در این فاصله من تصمیم گرفتم حداقل برگ های بلال خودم را جدا کنم.من داشتم برگ ها را می کندم و سارا داشت با شعله های گاز سر و کله می زد و هر چند دقیقه یک بار یک غری می زد:- این چزا جرقه نمی زنه؟- به برق وصل نیست- چرا؟- سه راهی ندارم- خوب بخرو دوباره- این چرا روشن‌نمیشه؟- به کم مکث می خواد- چقدر مکث؟- چند ثانیهدر تمام مدت مکالمات بالا من داشتم برگ های دور بلال خودم را می کندم و تمام نمی شد.گفتم: - چه تکاملی؟- تکامل چی؟- این بلال! چه تکاملی پشت این برگ ها هست.فک کن این همه برگ دور اون دونه هاست.- فک کردم گاز رو میگی!- گاز چه ربطی به تکامل داره؟- نمی دونم.حالا سارا برگشته بود توی سالن و تلاش من را برای کندن برگهای بلال نگاه می کرد و انتظار داشت خودم بروم گاز را روشن کنم.من همچنان در بحر بلال بودم و ان برگ ها و دانه ها و رشته های نازکش.به سارا گفتم:- این رشته ها رو نگاه کن شبیه مو هستن.چقدر هم خوشگل!- آره.من می خورمشون!- واقعا؟- آره شیربنه.خوشمزه ست!بالاخره کندن برگ های بلال من هم تمام شد و رفتم گاز را برای سارا روشن کنم و روشن هم کردم و سارا یک ثانیه بلال خودش را روی شعله گاز چرخاند.اما،ثانیه بعد تلفنش زنگ خورد و من ماندم و دو تا بلال و یک شعله روشن گاز‌.با حیای خودم یک شعله دیگر را هم روشن کردم و با کمک دو دست مشغول, ...ادامه مطلب

  • دیوانه های همین دور و بر

  • خانمی از بیمه زنگ زد و گفت چون عوارض جاده ای دارم نمی توانند بیمه ام را ثبت کنند.حالا مبلغ عوارض چقدر بود؟شانزده هزار تومن.از خانم خواستم اگر می تواند خودش عوارض را پرداخت کند تا بعد به حسابش واریز کنم.گفت:- ندارم!- باشه شناسه رو بفرستید خودم واریز می کنم.- رمز دوم دارید؟جواب دادم بله رمز دوم هم دارم و قرار شد ایشان از حساب من عوارض را پرداخت کند.رمز دوم برای من آمد و پول از حساب خانم کم شد.من گفتم:- چطور ممکنه؟- نمی دونم.پول از حساب من کسر شد!- پس چطور پیامک واسه من اومد؟- مهم نیست.من براتون پرداخت کردم.لازم هم نیست پس بدین!- یعنی چی لازم نیست.مگه جریمه من نیست؟- اره.ولی وقتی میگید چطور ممکنه پیامک بیاد رو گوشی شما و از حساب من کم بشه من بجای شما پول رو حساب می کنمفشارم رفت روی هزار اما سعی کردم آرام باشم.- پروسه ش واسم عجیب بود.وگرنه پولش که مبلغی نیست.- به هر حال لازم نبست پس بدین!کفری شدم:- شماره ت رو لطف کن!- گفتم که من بجای شما پول رو پرداخت کردم.- مگه میخوای صدقه بدی؟شماره را داد و پول را واریز کردم و دیدم از همان خانم تماس داشته ام.زنگ زدم:- با من تماس گرفته بودید؟- نه!- باشه.پول رو واریز کردم- لازم نبود- یعنی چی لازم نبود؟طبق مقررات شما باید پرداخت می کردید یا من؟- شما و لی لازم نبود- پس لازم نبود یعنی چی؟اگه جریمه منه پس لازم بود!- منظورم اینه که قابلی نداشت!تلفن را قطع کردم و تا توانستم فحش دادم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • بهانه

  • وراج را دارند منتقل می کنند به یک ساختمان پرت و برهوت در یک قسمت متروکه.علت انتقال وراجی!جمله بالا نه شوخی است و نه جوک.کاملا واقعی است و روسا مستقبم توی چشمش گفته اند زر زدن را از حد گذرانده است و همکاران دارند از دستش دیوانه می شوند.نظر من هم این است که واقعا زیاد فک می زند و اگر من توانستم تحملش کنم و حرفی نزنم به این علت بود که تا می خواست مثنوی هفتاد و دو من را برای من بخواند،جیم می شدم و به اتاق های دیگر پناه می بردم.اما،همکاران دیگر این امکان را نداشتند و در نتیجه درخواست جابجایی اش را داده اند که مقبول افتاده است و اگر همه چیز خوب پیش برود گوش شیطان کر از دستش خلاص می شوم.وراج خودش نمی داند وراج است و نمی تواند باور کند به این دلیل جابجا می شود.می گوید بهانه است! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • چهار تا چهار

  • خانم فروشنده پرسید: - رمز لطفا! سارا جواب داد: - چهار تا چهار! من خندیدم و خنده من به خانم فروشنده سرایت کرد و سارا هم مجبور شد بخندد., ...ادامه مطلب

  • گرگ تنها

  • اگر:1. مستقل هستید.یعنی خودتان برای خودتان تصمیم میگیرید و از عقاید یا اعمال دیگران پیروی نمی کنید.2.،یک احساس قوی نسبت به خود دارید.منظور این است که شما درک واضحی از خود و آنچه که بخاطر آن ایستاده اید‌ دارید3..شما درونگرا هستید.شما زمانی را صرف تفکر در افکار و احساسات خود می کنید و درک عمیقی از خود دارید.4.شما برای خودتان کافی هستید.شما می توانید از خودتان مراقبت کنید و به کسی برای تکیه دادن احتیاج ندارید.5.تنهایی را ترجیح می دهید.از گذراندن وقت در تنهایی لذت می برید و آن را رضابت بخش تر از بودن با دیگران می دانید.6.شما یک دایره کوچک دارید.شما چند دوست نزدیک یا اعضای خانواده دارید و نیازی به شبکه اجتماعی بزرگ در خود احساس نمی کنید.7.شما یک متفکر عمیق هستید.شما از کاوش ایده ها و مفاهیم لذت می برید و به راحتی در مورد موضوعات پیچیده فکر می کنید.8.شما به خودتان متکی هستید.شما به دنبال تایید از دیگران نیستید و راحت به خودتان تکیه می کنید.9.شما خلاق هستید.شما دیدگاه و رویکرد منحصربفرد خودتان را به زندگی دارید و می توانید به راحتی برخلاف آنچه دیگران رفتار می کنند،رفتار کنید.10.شما ناسارگار هستید.شما با هنجارها یا انتظارات اجتماعی مطابقت ندارید و راه خودتان را می روید.در یک صفحه روانشناسی نوشته بود که اگر ده نشانه بالا را دارید،تبریک می گوییم؛ شما یک گرگ تنها هستید.* گرگ تنها؟راستش انتظارش را نداشتم.من همیشه فکر می کردم یک عقاب مغرور هستم!* فک کن دقیقا روز والنتاین بفهمی گرگ هستی نه عقاب!واقعا حالی واسه آدم می مونه؟ بخوانید, ...ادامه مطلب

  • پیشنهاد پدر

  • وراج به دخترش پیشنهاد داده بود که با انتخاب خودش نماز خواندن را انتخاب کند و از این به بعد نماز بخواند.دخترش هم در پاسخ پیشنهاد پدر فاش ساخته بود او از خدا انتظار داشته است که در جریان فجایع این روزها بیاید پایین و کاری بکند.اما، متاسفانه انتظارش برآورده نشده است.پس او هم‌نماز نمی خواند.پدر قانع شده بود و کاملا با دخترش موافق بود که خدا باید کاری می کرد و اگر الان نمی خواهد کاری کند پس کی می خواهد کاری کند و در صورت کاری نکر ن به چه دردی می خورد؟◇ دقیقا بعد از این مکالمه وراج رفت تا نماز ظهرش را بخواند! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • سخنی با مادربزرگ ها

  • التماس قستمی از مبارزه نیست و کسی که این را نمی داند مبارز نیست., ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها