شایدم وقتی رسید

ساخت وبلاگ

یک درخت انجیر را توی چند کوچه ان ورتر دیده ام که انگار دختر از خارج برگشته ی انجیر خودم است.کمی قدش کوتاه است اما شاخ و برگ و تنه با انجیر خودم،مو نمی زند و تصمیم گرفته ام آن را بیاورم توی حیاط خودم .البته که انجیر خودم هم عزیز است و با اینکه نیمه خشک شده است و ثمر ندارد،من همچنان دوستش دارم و پیشش می روم و به آن بانوی متواضع و فروتن و کمی غمگین ارادات می ورزم.گفتم کمی غمگین.درستش این می شود که بسیار غمگین.اصلا بخاطر همین غمش است که می خواهم بروم و آن درخت جوان و سرحال را بیاورم اینجا.مطمئنم ( البته نه صد درصد) که روی روحیه آن انجیر غمگین هم تاثیر مثبت می گذارد و ممکن است به بار بنشیند حتی!

(به طرز عجیبی در حال نوشتن این پست این آهنگ زنده یاد مهستی در ذهنم پلی شد:

شایدم وقتی رسید/وقتی چشمهام اون رو دید/دل دوباده بشه عاشق/مثل اون روزها که دلداده بودم)

اما،مشکل بزرگ ان است که خودم از عهده از خاک درآوردن آن انجیر بر نمی آیم و برادرم هم که از او کمک خواستم به بهانه اینکه این کار دزدی است از کمک کردن به من شانه خالی کرد و فقط این نیست که.این ایده را با هر کسی در میان می گذارم بنای مخالفت را علم می کند و با قاطعیت می گوید این کار دزدی است.نظر من؟درخت چیزی نیست که بشود دزدید.آن درخت اگر پیش من باشد هم برای خورش خوب است.هم آن انجیر پیر و غمگین و هم من که درست است پیر و غمگین نیستم.اما جوان و شاد هم نیستم.

◇ نمی دانم چطور کسی را پیدا کنم که اولا افکارش اینقدر اگرسیو و اگزجره نباشد و بعد هم توانایی از جا کندن درست ریشه های محکم آن درخت تنها را داشته باشد و بعد هم کمی منصف باشد و دستمزدش خیلی زیاد نباشد.

پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 33 تاريخ : چهارشنبه 26 مهر 1402 ساعت: 1:19