اوقات تلخ

ساخت وبلاگ

با اوقات تلخی چشمانم را باز کردم واولین چیزی که دیدم سوسوی یک ستاره بود پشت پنجره.لبخند تلخی به ستاره زدم و دیدنش را به فال نیک گرفتم.اما،فقط چند ثانیه.چند ثانیه بعد تمام انرژیم رفت و قدرت رفتن به سرکار را از دست دادم.

تمام روز را خانه بودم و نگران بودم. فکر می کردم و نگران بودم.غصه می خوردم و نگران بودم.راه می رفتم و نگران بودم.می نشستم و نگران بودم.فقط وقتی خواب دیشبم یادم می آمد،کمی آرام می شدم و لبخندی می زدم و دوباره نگران می شدم.

پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 34 تاريخ : چهارشنبه 15 آذر 1402 ساعت: 17:56