پرژین

ساخت وبلاگ
تبلیغ آن کافه را در اینترنت دیده بودم و فکر کردم حالا که اینقدر نزدیک است بروم ویک نوشیدنی گرم سفارش دهم و لیوان های بیسکویتی شان را امتحان کنم.راستش تبلیغ اصلی این کافه بر استفاده از لیوان های بیسکویتی تاکید داشت و اینکه جدید است و خوشمزه و اینا.رفتم و انتطار دیدن کافه ای کمی متفاوت داشتم.اما،کاملا معمولی بود.تنها فرقی که با کافه های دیگر داشت روشنایی زیادش بود و تعداد زیاد کافه بارها(باریستا؟).چهار تا پسر جوان بودند که یکی سفارش می گرفت و یکی سفارش را درست می کرد و دو تای دیگر؟انتظار می رفت دو تای دیگر سفارش ها را بیاورند.اما،عملا کاری نمی کردند و بیکار توی کافه می چرخیدند‌.مثلا سفارش من که آماده شد بجای اینکه برایم بیاورند صدایم زدند و خودم بلند شدم و رفتم و سفارش بامزه ام را گرفتم.لیوان بیسکویتی واقعا بامزه استچند وقت پیش در کلاسی بودم و استادمان ماجرایی را تعریف کرد در مورد رستورانی که رفته بود و صندلی هایی که آزار دهنده بوده است.دوست استاد سعی می کند به صاحب رستوان تفهیم کند که این صندلی ها مناسب نیست و صاحب رستوران اصرار داشته که صندلی ها استاندارد است و پیام پنهان جواب صاحب رستوران این می شود:" هیکل خودتان قناس است"استاد ما به دوستش می گوید از این جواب ناراحت نباشد.زیرا:"این رستوران برای ورشکستگی باز شده"یاد حرف استاد افتادم و دلم برای آن چهار پسر جوان سوخت.◇ لیوان های بیسکویتی بامزه بودند.اما،خوشمزه نه.◇ فیلم سرقت ۸۸ را دیدم.مردی به نام جرمی به مراسم خاکسپاری برادرش می رود و از برادرزاده اش می شنود که تنها نصیحت پدرش به او این بوده است:" تو زندگی تا می تونی از عمو جرمی فاصله بگیر"برادرزاده به حرف پدر گوش نمی دهد و توی هچل می افتد. پرژین...ادامه مطلب
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 1 تاريخ : يکشنبه 9 ارديبهشت 1403 ساعت: 18:46

سه هقته پیش گوشی ام را برده بودم به یک تعمیرات موبایل .داخل مغازه چهار تا پسر جوان بودند که بکی از انها گوشی من را برای یررسی گرفت و دو تایشان در مورد دکتری حرف می زدند در بیمارستان امیر اعلم که کارش حرف ندارد و خودش را در حالی کاملا معالحه کرده است که تقریبا بی حرکت بوده است.در ادامه گفت که دکتر یک خانم جوان است که آدم اگر ببیندش هرگر فکر نمی کند اینقدر توانمند باشد.از هوش و ذکاوت و تخصصش کلی حرف زدند و اینکه مریض ها را فقط بصورت حضوری معاینه می کند و ویزیت انلاین ندارد.اسم دکتر را پرسیدم و در گوشی ام ذخیره کردم تا در اولین فرصت تماس بگیریم و برای مشکلی که خاله ام دارد وقت بگیریم.وقت نشده بود هنوز که امروز خبر پایان دادن به زندگی آن خانم دکتر را خواندم.وجدانا خبر مثل پتک توی سرم خورد‌ و آرزو کردم کاش ان چند تعریفی را هم که از آن پسرهای جوان در آن موبایل فروشی پرت و بی نام و نشان شنیده بودم،نمی شنیدم.چقدر خبر بد آخه؟◇ چند وقت پیش در فایلی که مربوط به خودکشی بود، فهمیدم که سالهاست پیشرفت درست و حسابی در مورد پیشگیری از خودکشی صورت نگرفته است.اما،بنا بر گفته های آن فایل خود خودکشی سه مرحله مهم دارد:- تصمیم- ملزومات اجرای تصمیم- موجود بودن ملزومات در زمان خطور تصمیماگر حرف های ان فایل درست باشد تصمیم به اجرای چنین کاری لحطه ای است.یعنی اگر در آن لحظه خطرناک، ملزومات موجود نباشد،چه بسا آن تصمیم هیچوقت اجرا نشود.کاش هیجوقت اجرا نشود.◇ دکتر سمیرا ال سعید،باشد که اندوهتان پایان یافته باشد. پرژین...ادامه مطلب
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 1 تاريخ : يکشنبه 9 ارديبهشت 1403 ساعت: 18:46

هر سه تا پیشنهاد از سارا بود:- یه روز عصر بریم بیرون،امروز عصر من آزاد بود.فقط،کجا بریم؟- ابیدر.پیاده روی کنیم.رفتیم و پیاده روی کردیم و به ون مورد علاقه سارا رسیدیم که برگرهای مخصوص معرکه و ارزانی دارد همراه با چای.پیشنهاد سوم، خوردن برگر بود که این را هم قبول کردم و برگرها را سفارش دادیم و رفتیم روی صندلی های مسخره،کوچک و پلاستیکی نشستیم و منتطر آماده شدن سفارشمان شدیم. در این فاصله داشتیم از مناطر معرکه کوههای آبیدر و دامنه سبزش و آبی آسمان و هوای مطبوع و کمی سرد کوهستان لذت می بردیم که ناگهان سرفه های من شروع شد و سارا که از این سرفه ها کلافه شده است گفت:- زهر مار!و چون سرفه ها ادامه داشت.آرزوهای سلامتی اش را از زهر مار تغییر داد به:- قزل قورت!لازم به توضیح است که زهرمار و قزل قورت گفتن سارا فاقد هرگونه زهر و تلخی و سمی بود و فقط نوعی واکنش به تمام نشدن سرفه های من بود و من کاملا درک کردم که سارا از سرفه کردن من ناراحت است و در واقع مخاطب زهرمار و قزل قورت من نبودم.سرفه هایم بود.بنابراین اصلا ناراحت تشدم.شما هم ناراحت نباشید و بیاید ببینید آن قزل قورت گفتن سارا من را یاد چه انداخت؟قزل قورت من را یاد کلاس ادبیات دبیرستان انداخت که این کلمه در یکی از درسها بود و دبیرمان برایمان توضیح داد که یک کلمه ترکی است.همین را یادم بود.بنابراین به محض رسیدن به خانه قزل قورت را سرچ کردم و فهمیدم بله درست است و کلمه ترکی است.در واقع قزل قورت به معنی گزگ قرمز،اسم قبیله ای از ترک های عثمانی بوده است که با هر که در می افتاده اند،نابود می کرده اند و گفتن قزل قورت به کسی به نوعی به معنی ارزوی نابود شدن ان ادم می باشد.◇ یک نظریه وجود دارد به اسم نظریه شکاف اطلاعاتی که در ان ادعا می شود بشر به پرژین...ادامه مطلب
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 2 تاريخ : يکشنبه 2 ارديبهشت 1403 ساعت: 15:48

به نطرم بهتر است ادم در بخش لباس و کیف و کفش پاساژها ول بگردد تا خوراکی ها.چون در قسمت کیف و کفش و رخت و لباس فقط پول ادم می رود و خوب به هر حال ادم خریدی هم کرده است.اما،در قسمت خوراکی ها هم پول می رود و هم سلامتی.بس که همه چیز یا شکر فراوان دارد یا چربی بی اندازه و یا کلا مضر است.مثال: بستنی و انواع آبمیوه ها،سیب زمینی سرخ شده و انواع کیک ها،لواشک و انواع ترشی ها.امروز من گشتن در بخش های گیف و کفش و لباس را به گشتن در بخش خو اکی ها تغییر داده بودم و در نتیجه نتوانستم هیچ مقاومتی در برابر خرید انواع خوداکی های مضر و به دردنخور از خودم نشان بدهم و بنابراین هم سیب زمینی سرخ شده خوردم و هم آبمیوه.هم لواشک خوردم و هم کرانچی.تازه می خواستم کروسان هم بخرم که نخریدم و بجایش یک ظرف ترشی عربی خریدم.لازم به ذکر است سالهاست من لب به هیچ کدام از این خوراکی ها نزده بودم.خطاب به خودم 1:ببین جهنم و ضرر که هر چه پول داری از کف می رود،لطفا همان بخش کیف و کفش و رخت و لباس را انتخاب کن و دیگر هیچوقت و هرگز(حالا نه ایتقدر ام سفت و سخت) به قسمت خوراکی ها پا نگذار!خطاب به خودم2:تو سست عنصر و بی اراده و کم مقاومت نیستی خانم.فقط،چون مدتها بود سیب زمینی و لواشک نخورده بودی،احساس کردی حالا یک روز ناپرهیزی کنم،ببینم چه می شود.چه شد؟ وجدانا هیچی.خطاب به خودم 3:- تکرارش نکن.باشه؟- باشه! پرژین...ادامه مطلب
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 3 تاريخ : يکشنبه 2 ارديبهشت 1403 ساعت: 15:48

هواشناسی پیش بینی کرده است که از دو شنبه به بعد دو سوم کشور را باران فرا می گیرد.این خبر را اگر هفته قبل می شنیدم احتمالا حسابی خوشحال می شدم.چون پیش بینی های برف و باران همیشه من را خوشحال کرده است.که منطقی هم هست.هوا هم قبل از باران هم در حین باران و هم پس ار باران معرکه می شود و برف را هم که دیگر نگو.اما،این بار با خواندن این خبر غم کوچکی چون صاعقه تیزی از قلبم گذشت‌.یاد نم خانه افتادم و استنشاق بوی نم که مثل اسید گلویم را می سوزاند و می خراشد و نفسم را بند می اورد و سرفه ها و تنگی نفس های بعدش هم که بماند.برای لحظه ای ارزو کردم باران نبارد و برای چند ساعت بعدش بهت زده بودم از اینکه چنین آرزویی از اینکه چنین کرده بودم! پرژین...ادامه مطلب
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 3 تاريخ : يکشنبه 2 ارديبهشت 1403 ساعت: 15:48

در این دنیا،از بین همه چیزهایی که می توانی باشی،تو مهربان باش. سال نو مبارک پرژین...
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 5 تاريخ : پنجشنبه 16 فروردين 1403 ساعت: 17:36

یک حال گرفتگی عجیب و غریبی را دارم تجربه می کنم که نه اینکه نطیر نداشته باشد اما کم نطیر است.تمام غم هایی که از اول زندگی تا حالا داشته ام،زنده شده اند و حی و حاضر جلوی چشمانم رژه می روند.بی حوصلگی و بی حالی هم که دیگر بماند.انقدر بی حوصله و بی حال هستم که نا نداشتم چمدانم را ببندنم و سارا - طفلک سارا- هول هولکی خودش را رساند و چمدانم را بست.بعد هم رفت بیرون برایم نان مخصوص به عنوان توشه راه گرفت و تا توانست توصیه های خردمندانه رو به من ایراد فرمود با اینکه خودش می دانست این نصیحت ها از گوش اول به گوش دوم‌ نمی رسد و جایی وسط های جمجمه ام گیر می کند و تبدیل می شود به شعری از حافظ:کجا دانند حال ما سبکباران ساحل هایا سعدی:مجال خواب نمی باشدم ز دست خیالو یا مولانا:دست و دل ما هر چی تهی تر خوشترو یا محفوظ اصفهانی:بر مال جهان جامه دریدن ز خرد نیستبر دفع غم خلق جهان جامه دران باشاما، ادمی که از عهده دفع غم خودش برنمی اید،چطور می تواند به دفع غم دیگران کمک کند؟ پرژین...ادامه مطلب
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 5 تاريخ : پنجشنبه 16 فروردين 1403 ساعت: 17:36

از جمله کرامات من این است که با یک نگاه کوتاه به داخل کیف پول مردم، هم مقدار پول را تا حد قابل قبولی نزدیک به واقعیت حدس می زنم.هم انواع پول های موجود در آن کیف را.با توجه به کرامت فوق، با انداختن یک نگاه اتفاقی به داخل کیف پول آن خانمی که ادعا می کرد چهل هزار تومان پول کرایه تاکسی را ندارد،فهمیدم که دست کم ده هزار تومان را دارد.به هر حال کرایه اش را حساب کردم و مهم هم نبود.اما،از خانم انتظار داشتم حداقل ده هزار تومانی که توی کیفش داشت را به من تعارف کند که بردارم.اما،این اتفاق نیفتاد. عجیب تر این بود که پشت سر هم معذرت خواهی می کرد که هیچ پولی همراه ندارد.انقدر هم صادقانه قسم می خورد که کم مانده بود بگویم یک نگاه به کیف پولش بیندازد. نگفتم.اما،نشستن کنار خانم میانسالی که قیافه اش نه به دزدها شباهت داشت و نه متکدی ها در حالیکه رفتارش هم به راهزن ها شباهت داشت و هم گداها،واقعا حالم را بد کرد.◇ شاید هم ان خانم واقعا نمی دانست داخل کیف پولش سی و پنج هزار تومان پول دارد.آن هم حداقل. پرژین...ادامه مطلب
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 5 تاريخ : پنجشنبه 16 فروردين 1403 ساعت: 17:36

تقریبا یک ماه پیش یکی از همکاران ما که تازه بازنشسته شده بود،فوت کرد و دروغ چرا من اصلا ناراحت نشدم.اما،نگفتم به درک.به درک را نیلو گفت.خیلی هم از ته دل و غلیظ گفت.بس که این بشر پررو و خودبزرگ بین بود و هیچ کسی را آدم را حساب نمی کرد و تا می توانست همه را تحقیر می کرد البته به روش مدرن و محترمانه و دانشگاهی.از انداختن کارهای خودش بر گردن دیگران هم دیگر حرفی نمی زنم.خلاصه اینکه هر آنچه پفیوزان عالم با هم دارند،این نکبت یک تنه همه را با هم داشت.( یادم افتاد اعصابم خط خطی شد دوباره).به هر حال هفته پیش ریق رحمت را سرکشید و جهان از شر کسی که تنها هدف زندگیش پول و تنها فعالیت زندگیش دست و ما زدن به دنبال پول بود،خلاص شد.اما،امروز از بانک به من زنگ زدند تا بدانند چرا تلفنش را جواب نمی دهد.بدون آنکه به روحش فحش بدهم و حتی با حالتی کمی احترام امیز و گویا که دنیا یک آدم حسابی را از دست داده است،گفتم:.- ایشون فوت کردند!- واقعا؟- بله.- مطمئنید؟- بله.- حالا چکار کنیم؟- چرا؟- چون چک دارن و پول هم تو حسابشون نیست!◇ یعنی حتی بعد از مرگش هم آزارش همچنان هست تا به دیگران برسد.◇ مبلغ چک ده میلیون تومن بود. پرژین...ادامه مطلب
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 24 تاريخ : پنجشنبه 24 اسفند 1402 ساعت: 13:46

به شدت خسته هستم.جسمی و روحی.از لحاظ روحی حق دارم خسته باشم.هزار دلیل برای این بخش از خستگی هایم دارم.ده تا دلیل را همین الان می توانم بشمارم.می شمردم اگر اینقدر خسته نبودم.اما از لحاظ جسمی نباید اینقدر کرخت،بی حوصله و کم انرزی باشم.هم خورد و خوراکم مثل همیشه است و هم خواب و استراحتم و هم ورزش و تحرکم.کارم هم آنچنان زیاد نیست که از پا بیندازدم‌.با این وجود چند رورزی است، شمردن تعداد روزهای کاری باقیمانده که کم هستند و تکرار این ذکر که "فقط چند روز مونده.داره تموم میشه"باعث می شود بلند شوم و بروم سرکار.نمی دانم اگر وسط سال بود چه کار می کردم؟ چون فعلا به این خاطر می توانم ادامه دهم که می دانم چند روز دیگر سال نمام می شود و دلم خوش است که چند روزی می توانم کامپلت خانه باشم و هیچ کسی را نبینم و با هیچ کسی حرف نزنم،بلکه فرجی شود و از دست این حال مزخرفی که دارم،خلاص شوم.خلاص می شوم؟ نمی دانم.اما،امیدوارم.◇ داشتم به خودم فکر می کردم و این حال مزخرفی که دارم،یهو یک قابلمه جلوی چشمم ظاهر شد از ان مسی های قدیمی و سنگین و کسی سعی می کرد با یک قاشق چوبی کمی برنج از قابلمه در آورد.اما،هیچ‌چیزی در قابلمه وجود نداشت.کفگیر به ته دیگ خورده بود.گویا ذهنم می خواست بگوید قابلمه انرژیت به ته خورده است رفیق.انتظار زیادی نداشته باش! پرژین...ادامه مطلب
ما را در سایت پرژین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 22 تاريخ : پنجشنبه 24 اسفند 1402 ساعت: 13:46