پرژین

متن مرتبط با «گلایه های خط خطی» در سایت پرژین نوشته شده است

سوارهای بی خبر از پیاده ها

  • هواشناسی پیش بینی کرده است که از دو شنبه به بعد دو سوم کشور را باران فرا می گیرد.این خبر را اگر هفته قبل می شنیدم احتمالا حسابی خوشحال می شدم.چون پیش بینی های برف و باران همیشه من را خوشحال کرده است.که منطقی هم هست.هوا هم قبل از باران هم در حین باران و هم پس ار باران معرکه می شود و برف را هم که دیگر نگو.اما،این بار با خواندن این خبر غم کوچکی چون صاعقه تیزی از قلبم گذشت‌.یاد نم خانه افتادم و استنشاق بوی نم که مثل اسید گلویم را می سوزاند و می خراشد و نفسم را بند می اورد و سرفه ها و تنگی نفس های بعدش هم که بماند.برای لحظه ای ارزو کردم باران نبارد و برای چند ساعت بعدش بهت زده بودم از اینکه چنین آرزویی از اینکه چنین کرده بودم! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • میوشا و رفقا،جاناتان و دوستان،مرغ و پرهایش

  • در_سرویس بهداشتی را باز کردم و با دیدن میوشا و دوستانش آنجا و بپربپرشان،یک دایره ستاره مثل توی کارتون ها دور سرم شروع کردند به چرخیدن.چطور ممکن بود چنین چیزی؟اینطور:دیشب سرویس بهداشتی ها را با یک شوینده قوی شسته بودم و بخاطر پریدن بوی آن شوینده، هواکش ها را کاملا باز گذاشته بودم و میوشا و رفقا هم از فرصت استفاده کرده بودند خفن!چکار کردم:ابنقدر کاری به کارشان نداشتم.خودشان با حیای خودشان از همان پنجره ای که آمده بودند داخل،خارج شدند.حالا هی بگویید گربه ها حیا ندارند.بیا میوشا که دارد!مرغ سنگی درست کردم امروز‌.دستورش را در چند پاراگراف بعد می نوبسم و فعلا این پاراگراف را به ضایعات مرغ اختصاص می دهم که برده بودم بندازم توی سطل آشغال.همین من آشغال ها را برده بودم بندازم توی سطل آشغال.اما جاناتان و دوستانش را در مسیر دیدم که انقدر به من نزدیک شدند که نزدیک دماغشان به دماغم بخور.به جاناتان گفتم که با فاصله دنبالم بیاید.اما،سگ ها حرف نمی فهمد دوستان.آن کلیپ ها همه اش دروغ است.در نتیجه به سرعت به سمت سطل آشغال رفتم.اما،سطل آشغال غیب شده بود.سطل آشغالی که ده سال سرجایش بود ناگهان غیب شده بود.جاناتان و دوستانش گرسنه بودند.من می ترسیدم.هوا سرد بود.چکار کردم:به ناچار به سمت یک سطل آشغال دیگر رفتم که خوشبختانه سرجایش مانده بود.اما،این بار که پشت سرم را نگاه کردم جاناتان غیب شده بود.یعنی هم جاناتان غیب شده بود.هم دوستانش.فکر کنم جاناتان- این سگ نجیب و مغرو- از رفتار من رنجید.آه!طرر تهیه مرغ رژیمی با استفاده از سنگ:شب قبل مرغ رو با زعفران،پودر لیمو،پودرسیر،پاپریکا و فلفل سیاه مزه دار کردم و نمک هم زدم.بعد روی ظرف سلفون کشیدم گذاشتم توی یخچال تا صبح.برای دم کردن زعفران هم توی یک لیوان کوچک ف, ...ادامه مطلب

  • سفارش های سرد شده

  • هم کفش و هم کاپشن را دو ماه پیش بصورت اینترنتی خریده بودم و قرار بود بیست روزه به دستم برسند که نرسیدند.کی رسیدند؟کفش دیروز.کاپشن امروز.هر دو تا را هم بک پستچی آورد و هر دو تا را با داد و بیداد به من تحویل داد.البته تقصیر از من بود.حوصله نداشتم بروم کارتن ها را تحویل بگیرم و کمی منتطر ماند.حالا شاید کمی بیشتر از کمی.اما،خیلی زیاد نبود.چی زیاد بود؟بی اعصابی.من از پستچی بی اعصاب تر.پستچی از من بی اعصاب تر.آخر دعوا هم غر زد که:- خانم شما که حوصله نداری بیای بسته ت رو تحویل بگیری،چرا سفارش میدی اصلا؟◇ هیچ کششی به کفش و کاپشنی که سفرش داده بودم،ندارم.انگار که برنج سرد شده ای هستند که دم دستم گذاشته اند. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • بیماری مریض: تنبلی حاد+خودشیفتگی شدید+ نهایت فرومایگی

  • کسانی که هورامان رفته اند می دانند که مردمان آنجا هر چیزی که بتواند خاک را در خود نگه دارد را به گلدان تبدیل می کنند.از سطل ماست و حلب روغن گرفته تا شیشه نوشابه و لیوان های بستنی.حالا،از خوش شانسی من تنها خانمی که در این ساختمان با من همکار است و از سر اجبار با هم دوست شده ایم از اهالی هورامان است و بنابراین اصلا جای تعحب نیست که توی اتاقش پر از گلدان باشد و همچنین برای سرکار خانم از جا کندن قلمه یک گل از یک گلدان و انتقال آن به گلدان دیگر به مثابه آب خوردن است و چنان با مهارت با یک لنگه قیچی گل را از ریشه در می آورد و تقدیم می کند که انگار تی بگ چای را می اندازد توی آب جوش و در می آورد.این را از این نظر نوشتم که خودم در انجام این کار بسیار ضایع عمل می کنم و هر بار که چنین تلاشی می کنم نتیجه تلاشم به خشک شدن هم قلمه و هم گل اصلی می انجامد.از این رو است که کار مهمی است و مهارت خانم در این کار ستودنی است.تا حالا،از این خانم دو تا قلمه نصیب من شده است که هر دو را از گلدان های اتاق خودش برایم جدا کرده است و یکی از آنها از این رونده های سبز-بنفش است که اسمش را نمی دانم و آن یکی سنسوریایی است که برخلاف سنسوریای خودم از عرض زیاد می شود نه از قد.هر دو تا را توی گلدان کاشتم و حال عمومی هر دوتا تا حالا کاملا خوب بوده است با کمال خوشحالی.اما،،همین خانم دیروز گفت در خانه یک گل دارد که هم گل می دهد و هم بوی خیلی خوبی دارد و قول داد برایم بیاورد و چه خوش قول است این خانم.امروز برایم دو قلمه از آن گل آورد و به به، به آن عطر و بو که انگار مخلوطی بود از بوی پونه و آویشن.یک بوی سرد و خنک که حال آدم را در کسری از ثانیه تغییر می داد.مخصوصا که اگر با انگشت برگهایش را لمس میکردی،تا چند دقیقه بعدش , ...ادامه مطلب

  • برگ های بلال

  • تا نایلون بلاها را دست سارا دیدم،فهمیدم چه فکری در سر دارد و اولین جمله ام این شد:- من بلال نمی خورم!- باشه.علیرغم آن "باشه" سارا بعد از چای و میوه بلند شد و گفت می خواهد بلال کباب کند.- من بلال نمی خورم- حالا بذار درست کنیم- به شرطی که صد تا صفرش رو خودت انجام بدی.من حوصله بلال کباب کردن ندارم- باشهسارا اول برگ های دور یک بلال را جدا کرد و بعد رفت سراغ گاز روشن کردن.در این فاصله من تصمیم گرفتم حداقل برگ های بلال خودم را جدا کنم.من داشتم برگ ها را می کندم و سارا داشت با شعله های گاز سر و کله می زد و هر چند دقیقه یک بار یک غری می زد:- این چزا جرقه نمی زنه؟- به برق وصل نیست- چرا؟- سه راهی ندارم- خوب بخرو دوباره- این چرا روشن‌نمیشه؟- به کم مکث می خواد- چقدر مکث؟- چند ثانیهدر تمام مدت مکالمات بالا من داشتم برگ های دور بلال خودم را می کندم و تمام نمی شد.گفتم: - چه تکاملی؟- تکامل چی؟- این بلال! چه تکاملی پشت این برگ ها هست.فک کن این همه برگ دور اون دونه هاست.- فک کردم گاز رو میگی!- گاز چه ربطی به تکامل داره؟- نمی دونم.حالا سارا برگشته بود توی سالن و تلاش من را برای کندن برگهای بلال نگاه می کرد و انتظار داشت خودم بروم گاز را روشن کنم.من همچنان در بحر بلال بودم و ان برگ ها و دانه ها و رشته های نازکش.به سارا گفتم:- این رشته ها رو نگاه کن شبیه مو هستن.چقدر هم خوشگل!- آره.من می خورمشون!- واقعا؟- آره شیربنه.خوشمزه ست!بالاخره کندن برگ های بلال من هم تمام شد و رفتم گاز را برای سارا روشن کنم و روشن هم کردم و سارا یک ثانیه بلال خودش را روی شعله گاز چرخاند.اما،ثانیه بعد تلفنش زنگ خورد و من ماندم و دو تا بلال و یک شعله روشن گاز‌.با حیای خودم یک شعله دیگر را هم روشن کردم و با کمک دو دست مشغول, ...ادامه مطلب

  • دیوانه های همین دور و بر

  • خانمی از بیمه زنگ زد و گفت چون عوارض جاده ای دارم نمی توانند بیمه ام را ثبت کنند.حالا مبلغ عوارض چقدر بود؟شانزده هزار تومن.از خانم خواستم اگر می تواند خودش عوارض را پرداخت کند تا بعد به حسابش واریز کنم.گفت:- ندارم!- باشه شناسه رو بفرستید خودم واریز می کنم.- رمز دوم دارید؟جواب دادم بله رمز دوم هم دارم و قرار شد ایشان از حساب من عوارض را پرداخت کند.رمز دوم برای من آمد و پول از حساب خانم کم شد.من گفتم:- چطور ممکنه؟- نمی دونم.پول از حساب من کسر شد!- پس چطور پیامک واسه من اومد؟- مهم نیست.من براتون پرداخت کردم.لازم هم نیست پس بدین!- یعنی چی لازم نیست.مگه جریمه من نیست؟- اره.ولی وقتی میگید چطور ممکنه پیامک بیاد رو گوشی شما و از حساب من کم بشه من بجای شما پول رو حساب می کنمفشارم رفت روی هزار اما سعی کردم آرام باشم.- پروسه ش واسم عجیب بود.وگرنه پولش که مبلغی نیست.- به هر حال لازم نبست پس بدین!کفری شدم:- شماره ت رو لطف کن!- گفتم که من بجای شما پول رو پرداخت کردم.- مگه میخوای صدقه بدی؟شماره را داد و پول را واریز کردم و دیدم از همان خانم تماس داشته ام.زنگ زدم:- با من تماس گرفته بودید؟- نه!- باشه.پول رو واریز کردم- لازم نبود- یعنی چی لازم نبود؟طبق مقررات شما باید پرداخت می کردید یا من؟- شما و لی لازم نبود- پس لازم نبود یعنی چی؟اگه جریمه منه پس لازم بود!- منظورم اینه که قابلی نداشت!تلفن را قطع کردم و تا توانستم فحش دادم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • خطوط درهم و برهم

  • سارا چپ و راست از قم به من زنگ می زند و با نگرانی از اوضاع و احوال شهر خبر می گیرد و من هم که جواب هایم معلوم است:- نگران نباش خبر خاصی نیست!- پس چرا به هر کی زنگ می زنم یا زنگ نمی خوره یا اشغال می زنه و یا جواب نمی ده؟- چون خطوط تلفن و مخابرات مختله دیگه!- پس چرا واسه تو مختل نیست؟- اااااا نمی دونم! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • تصور تنهایی

  • انار پخته،تجویز سارا بود برای این سرماخوردگی هفت ریشتری من.در واقع تجویز کاملش این بود که:- ببین انار رو بذار رو بخاری و صبر کن تا کامل بپزه.بعد اناره رو کمپلوت بخور!خوب،کمپلوت یعنی چی؟غیر از این است که کردانیزه شده لغت completeانگلیسی است؟کمی انار را نگاه کردم و با تردید به سارا زنگ زدم و در حالت منگی و گیجی پرسیدم:- سارا انار رو پختم.فقط یه سوال دادم؛حالا این انار رو با پوست باید بخورم؟- این بود سوالت؟- آره؟- اینکه انار رو با پوست بخوری؟- آره.- خوب فرض کن من بگم آره با پوست بخور.بعدش تو چطور میخوای یه انار رو با پوست بخوری؟- واسه همین زنگ زدم دیگه.کار سختی هست.اما،خوب غیر ممکن‌نیست!◇ عرض شود که انار را باید بدون پوست خورد.یک وقت اشتباه نکنید رفقا!◇ بین این همه روز برادرزاده ام آمده بود اینجا تا یکی از کارت های پدرش را که پیش من است ببرد.خوشبختانه وارد خانه نشد و از همان دم در حال و روز عمه اش را نگاه کرد و خوب یک آدم سرماخورده،مچاله شده با سر و صورتی پف کرده و موهایی ژولیده دید که تک و تنها داشت توی خانه اش با کمری خم شده دور خودش می چرخید تا کارت پدر او را پیدا کند.امیدوارم این صحنه تمام تصور او از تنهایی نشود و باعث نشود که برای تنها نشدن تن به هر شرایطی بدهد.◇ تنهایی لحظات خوب هم داره. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • شعرهای قشنگ

  • پس از دیدن اخبار،مورچه را جو گرفت و پرسید:- به نظرت رییس جمهور بعدی ایران کیه؟- امیدوارم تو باشی.مورچه از این جواب بدش نیامد و سرخوشانه خودش را پیچ و تاب داد و طوری که خودش هم این احتمال را حتی با این سن ممکن می داند گفت:- آخه من بچه هستم.- درست میگی.فک کنم یه بیست سالی باید صبر کنی.◇ یک بار در دبیرستان وقتی با دوستانم در مورد شغل آینده مان صحبت می کردیم من اعلام کردم که می خواهم در آینده رییس جمهور شوم که البته نشدم.اما،خوب مورچه ممکن است رییس جمهور شود.گرچه در مورد خودم هم هنوز غیرممکن نیست.صبح علی الطلوع مسئول حراست اداره با چند تا کاغذ A4 وارد سالن کنفرانس شد و پرسید:- کی بلده متن کردی رو بخونه،؟- من.کاغذها را گرفتم و شروع کردم به خواندن متن ها که شعر بودند در واقع و به نظرم شعرهای قشنگی هم بودند.این نظر را با مسئول حراست در میان گذاشتم و گفتم:- چه شعرهای قشنگی.شاعرش کیه؟- اینا شعاره خانم!◇ این ماجرا را برای سارا تعریف کردم و سارا باور نمی کرد و چند بار تکرار کرد واقعا اسکل بازی رو به به این حد رسوندی؟حالا این هیچی،یهو صدای غش و ضعف مورچه را شنیدیم که به ما گوش داده بود.حالا مگر خنده های ریزریزش را قطع می کرد! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • قول سالهای دور

  • عمه پیر سارا فوت شده بود و ما سرخاکش بودیم.بعد از تمام شدن مراسم،پدر سارا رو به عموی سارا که جوانتر است و گویا سالها پیش به برادر بزرگش قول داده است روزی او را به خارج ببرد گفت:- منصور تو قرار بود من رو ببری خارج!پس چی شد؟،کی می بری؟می خوام تا زنده هستم یه امریکایی،کانادایی جایی بریم تا کمی چشم و گوشم باز بشه!عمو منصور سارا به حاضر جوابی مشهور است.اصلا به نظرم سارا هم این خصوصیت حاضر جوابی اش را از عمویش به ارث برده است.وگرنه هم پدر و هم مادرش خیلی آرام و مهربان و کم حرف هستند.خوب چه جوابی داد این عموی حاضر جواب؟این جواب:- چه خوب هم اسم هاشون رو یاد گرفتی! از بس بی بی سی رو با دقت گوش میدی!◇ چقدر ذهن پدر سارا در مورد قولی که سالها پیش به او داده شده است،رویاپردازی کرده است.احساس می کنم ذهن انسان از خود انسان هم بدبخت تر است.البته اگر بتوان بین ذهن و خود تمایز قائل شد. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • ذکرهای قبل از خواب

  • سارا برای درمان یکی از مرض هایش رفته است عطاری و کلی پول توی چنگ عطار ریخته است و در عوض اقای عطار(آه! حیف اسم عطار) یک رژیم برای سارا نوشته است اینجوری:- صبح و شب فقط میوه نوش جان کند و نهار هر چه دلش می خواهد.از نظر سارا چون آقای عطار در مورد عصر حرفی نزده است،خوردن هله هوله های مورد علاقه اش در عصر اشکالی ندارد و بر این اساس من را به خوردن کیک و بستنی دعوت کرد و من هم که معمولا این دعوت ها را قبول نمی کنم این بار بخاطر درک شرایط سارا و همراهی با او در سپری کردن این رژیم سخت قبول کردم که برویم هر جایی که پیشنهاد می دهد و سارا در جواب این لطف من حرفی زد که من را پاک شگفت زده کرد:- سگ تو روحت!- واااا!- یه عمره دارم دعوتت می کنم به رستوران و کافه و تریا و هیچوقت نمیای و دقیقا الان که باید نیای می خوای بیای!- وااا! اگه دلت نمی خواست بیام چرا دعوت کردی!- دلم که می خواد.اما،دلم می خواست تو بگی نه.بعد شب که یاد کیک و بستنی افتادم به دلم بگم تقصیر تو بود که کیک و بستنی نخوردم و بهت فحش بدم!- چی؟ شبا قبل از خواب به من فحش میدی؟- حالا نه هر شب دیگه!- واقعا که!- ببین من یه لیست دارم که به ندرت اسم تو می افته توی لیست ولی به هر حال گاهی اسمت هست!- لیست داری؟- آره!- و اسمهاشون؟- همون اسم های لیست خودته.فقط تو وقت و بی وقت فحش میدی و من می ذارم قاطی ذکرهای قبل از خواب! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • راهبی با لباس های طلایی

  • پریشب خواب دیدم در یک کلیسا نشسته ام.از آن کلیساهای نیمه تاریک قرون وسطی اروپا.دیشب خواب دیدم راهب شده ام.از آن راهب های سمت تبت و اطراف با لباس های طلایی!گر با همین فرمان پیش بروم امشب در خواب یک جادوگر در آفریقا خواهم بود.باید ببنم چه می شود! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • پرسه سگ های هار در شهر

  • بالاخره نوبتم شد تا از دستگاه عابربانک استفاده کنم.اما،یهو سر و کله یک مرد تقریبا جوان پیدا شد و گفت نوبت او است.گفتم:- نه.نوبت شما نیست.- اتفاقا خیلی هم نوبت منه.قبل از اینکه شما بیاید نوبت من بود.اما گوشی ام زنگ خورد و نوبتم رو دادم به اون خانم!- ببینید نوبت شما نیست ولی اگر عجله دارید باشه بفرمایید اول صف.- نخیر نوبت منه.- نه نیست.- چرا هست.نوبت من بود و من تلفنم زنگ خورد و کارم رو انجام ندادم چون رفتم تلفن رو جواب بدم و الان که برگشتم نوبت منه.اون خانم هم می دونه.کسی از اون خانم نظرش را نپرسید اما خودش نطرش را ابراز کرد و از نظر او حق با آن اقا بود چون وقتی نوبتش بود کارش انجام نشده بود و بعد از آن آقا نوبت خودش بود چون وقتی نوبت خودش هم بود کار او هم انجام نشده بود پس الان اول نوبت آن آقا بود بعد خودش و بعد من.یا خیلی شیرین عقل و شوت بودند یا خیلی کلاش و شارلاتان.بنابراین جر و بحث نکردم و بدون توجه به آنها یک پولی را در مدت کمتر از یک دقیقه جابجا کردم و در این یک دقیقه سخت ترین توهین جنسیتی را شنیدم:- حیف که خانم هستی وگرنه می دونستم چطور باهات رفتار کنم.و این توهین بیشتر از پنج بار تکرار شد.یعنی تقریبا هر دوازده ثانیه یک بار.فکر کردم حرفی نزنم.اما،آن عوضی تمام‌ آدم های ایستاده در صف را به شهادت طلببد که حق با او است و من بی شخصیت هستم و او دارد به اندازه شخصیتم با من رفتار می کند.از هیچکسی صدایی در نیامد غیر از آن خانم که معتقد بود حق با آن آقا است.خلاصه که معرکه ای شده بود که بیا و ببین.در نهایت چه کار کردم.رو به آن پفیوز کردم و گفتم:- اگر خانم نبودم چکار می کردی کاوه آهنگر؟راستی درفش کاویانیت کو؟منتظر جواب هم ماندم.چون متنفرم از کسانی که حرفی می زنند و منتظر جواب نمی , ...ادامه مطلب

  • خلاقیت هشدار خطر

  • یکی از صفحات اینستاگرام مریوان در یک اقدام خلاقانه تمام بچه های یکی از محلات مریوان را ردیف کرده و ضمن رد کردن دسته جمعی انها از جلوی دوربین و گفتن جمله "اینا همه بچه های این محله هستند" دوربین را به سمت پایین می گیرد که یک دره است و نشان می دهد که آن محله در یک جای مرتفع مشرف به یک دره خطرناک واقع شده است و هر آن ممکن است یکی از این بچه ها سقوط کند و جانش را از دست بدهد‌.اما بعد که کمی بیشتر دوربین را به سمت پایین می گیرد و عمق دره بیشتر معلوم می شود،ادامه می دهد:- به خدا قسم ادم بزرگ هم بیفته پایین جون سالم در نمیبره! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • تنهای تنها

  • احساس مایکل کالینز را دارم در آن پانزده ساعتی که در مدار ماه تنها مانده بود., ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها