سه ماه پیش یک روز کسی زنگ در خانه را زد و بعد از جواب دادن من خواهش کردم بروم دم در.رفتم و فهمیدم که این آقا ربطی به زمین کناری دارد که تازه می خواهند در آن ساخت و ساز را شروع کنند و حالا برق ندارند و از من برق می خواهند.پرسیدم:
- برای چند روز؟
- سه روز
- باشه.
یک دو شاخه آوردند و از برق اینجا استفاده کردند تا امروز.بعد امروز یک شماره ناشناس به من زنگ زد و خواهش کرد فیوز برق را وصل کنم چون پریده است.من گفتم:
- شما؟
- از طرف ساختمون کناری زنگ می زنم.
- آها! شما همونی هستید که به من گفتید واسه سه روز برق می خواید؟
- بله.خودم هستم.
اینجای قصه سارا پرسید:
- و دوباره اجازه دادی از برق استفاده کنن؟
- آره!
- چرا؟
- از صداقتش خوشم اومد!
من یک خاله دارم که همیشه می گفت ابوالفضل پورعرب همسایه آنها بوده است و خوب ما که باور نمی کردیم.تا این که چند شب پیش جناب پورعرب کوردی حرف زد و گفت در سنندج زندگی کرده است.حالا این هیچی.همین خاله همان سالها می گفت داریوش اقبالی هم همسایه آنها بوده است.باوررکنیم؟
پرژین...برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 95