رفته بودم نانوایی خانم های سر کوچه چند تا نان بخرم.نان ها در تنور بود و باید منتظر می ماندم.چند دقیقه ای گذشت و چهار تا مرد وارد نانوایی شدند و چهار نفری شروع کردند به لودگی:
- کاش زودتر با شما آشنا می شدیم.چه نون های خوشمزه ای!
- نونی می خوایم مثل نون هایی که به رسول داده بودی!
بعد چهار نفری زر زدند و زر زدند و چرت و پرت گفتند و شر و ور بافتند و من و دو آن خانم بدبخت هم خودمان را زده بودیم به نشنیدن و محل نگذاشتن و توی دلمان فحش دادن.
حالا من که مشتری بودم و آقایان را نمی دیدم.اما،آن دو خانم هم چهره ها را می دیدند و هم حرف ها را می شنیدند و هم باید احترام می گذاشتند.خوب همه این ها با هم خیلی سخت است.خیلی سخت است که از صبح تا شب سرپا باشی و در این گرما،حرارت چند تا بخاری را در یک اتاق کوچک تحمل کنی و بعد هم چهار تا بیشعور بیایند و در خلال حرف های معمولی انواع متلک ها را بارت کنند.این جهان کی قرار است درست شود؟
-◇ فیلم: از آخر دنیا انتظار زیادی نداشته باش(Do not expect too much frim the end of the world)
نظر: یخ زدم.تلخ.سرد.واقعی
پرژین...برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 10