- فهميدى اون بى شرف چكار كرده؟
- كدوم بى شرف؟
- همون بى شرفى كه بهش جاى پارك دادى؟
- آقاى حسينى؟
- بله خود_ بى شرفش.بيست روز پيش رفته است با آن دختر فروشنده مغازه ازدواج كرده است و اسمش را توى شناسنامه اش گذاشته است كنار اسم من!چطور متوجه نشدى؟ اون روز رفتم در مغازه و داد و بيداد كردم و در حين داد و بيداد از من فيلم گرفته اند و بعدش خواهرش و مادرش من را توى يك خانه انداختند و تا توانستند كتك زدند.با هزار بدبختى ولم كردند و تازه بعدش من را كشاندند كلانترى و فيلم را نشان دادند و من را به هفتاد و پنج ضربه شلاق محكوم كردند.
- واقعا نمى دونم چى بايد بگم.چرا اين كار رو كرده؟
- بخاطر تحصيلات!ميگه تو همش مشغول درس خوندن بودى.نمى دونستم شوهرم زن بيسواد دوس داره.آخه اين هووى جديدم سيكل داره.
- باور نمى كنم.واقعا از آقاى حسينى بعيد بود.
- بله خانم.پيش مردم خودش رو خوب نشون مى داد ولى خودم خوب مى شناختمش.بيست و پنچ ساله باهاش زندگى مى كنم.دخترم بيست و دو سالشه.ديگه نمى ذارم ازدواج كنه.هرگز.درس بخونه، دكتر بشه و بعد شوهر كنه و شوهرش عاشق دخترى بشه كه هنرش اينه كه واسش چيپس باز مى كنه و بهش تعارف مى كنه!
- چيپس؟
- بله خانم.چطور خبر ندارى؟كل محله خبر دارن كه اين خانم واسه اقايون _سيگارى فندك روشن مى كنه تا سيگارشون رو روشن كنن و براى غير سيگارى ها چيپس باز مى كنه و تعارف مى كنه.
☘️ به آقاى حسينى فكر مى كنم و مزهء چيپس تعارف شده.
نوشته شده در چهارشنبه هفتم تیر ۱۳۹۶ساعت 23:35 توسط پرژین|
پرژین...برچسب : نویسنده : mparzhin1359a بازدید : 218